به گزارش سینماپرس، در کارنامه او هر چقدر جلوتر میرویم، به موارد خاطرهانگیزتر و لطیفتر و بکرتری برمیخوریم و هرچه جلوتر بیاییم، کارها پرخرجتر و از لحاظ امکانات فنی، پر و پیمانتر هستند؛ اما روحی که بر فیلمهای سابقش حاکم بود، کمکم برده زرق و برقهای جدید شده است. سیدرضا میرکریمی، متولد سال ۱۳۴۵ در زنجان و فارغالتحصیل گرافیک از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. او امروز یک کارگردان و فیلمنامهنویس شناخته شده در سینمای ایران بهحساب میآید که در گروه سینمای فرهنگستان هنر هم عضویت دارد. میرکریمی فعالیت در سینما را از سال ۱۳۶۶ و وقتی که ۱۱ ساله بود، با ساخت فیلم کوتاه ۱۶ میلیمتری آغاز کرد، فیلمی که نام و نشانی از آن باقی نمانده و نمونه آن را در کارنامه بسیاری از فیلمسازان ایرانی میشود سراغ گرفت؛ مثل انیمیشنی که همشهری میرکریمی، ابراهیم حاتمیکیا در کودکی با عروسک خواهرش ساخت یا فیلم کوتاه کیانوش عیاری در کودکی که برای همیشه گم شد و او گفته است اگر کسی نسخهای از آن را پیدا کند، حاضر است بهای بالایی برایش بپردازد. میرکریمی بعد از این فیلم بینام و نشان، فیلمهای کوتاه ۱۶ میلیمتری «یک روز بارانی» و ۳۵ میلیمتری «خروس» را ساخت. او عضو انجمن سینمای جوانان زنجان بود و سالهای اولیه دهه ۷۰، در نشریهای محلی به نام «پیام زنجان» ستونی مینوشت که جمال رحمتی برای آن کاریکاتور میکشید. میرکریمی وقتی پایش به تهران باز شد، برای تلویزیون برنامههایی ورزشی مثل «از فوتبال تا فوتبال» (۱۳۷۷) و «با قهرمانان کُشتی» (۱۳۷۷) را ساخت. او البته در همین فصل از کارنامه کاریاش سریال «آفتاب و عزیزخانم» که در برنامه کودک و نوجوان پخش میشد و یکی از نوستالژیهای دهه ۷۰ بهحساب میآید را هم کارگردانی کرد و نقطه اوج کارش سریال «بچههای مدرسه همت» بود. اینها همان موارد خاطرهانگیز و لطیفتری هستند که در ابتدای کارنامه میرکریمی میشود به آنها برخورد. رضا میرکریمی بالاخره در ۱۳۷۸ با «کودک و سرباز» وارد سینمای ایران شد. سرمایهگذار این فیلم ارزان و لطیف خودش بود و حالا ۲۰سال گذشته و در سال ۱۳۹۸ او فیلمی را تهیه کرده که سرمایهگذار آن سجاد علیجانی، پرحاشیهترین فرد در سینمای ایران و یکی از میلیاردرهای یک شبهای است که رسانهها بهشدت به او و طریقه ثروتمندشدنش مشکوک هستند.
در این ۲۰ سال چه گذشت؟ آیا میرکریمی عوض شد یا سینمای ایران تغییر کرد یا بهطور کل جامعه مسیرش را عوض کرده است؟ شاید ترکیب خاصی از همه این گزینهها درمورد چنین خط سیر غمباری صادق باشد، اما چیزی که نمیشود به آن بیتوجه بود این است که چنین نموداری را نهفقط برای سیدرضا میرکریمی، بلکه برای خیلی از فیلمسازان سینمای ایران میشود ترسیم کرد.
میرکریمی «ما همه با هم هستیم» را با سرمایه سجاد علیجانی درحالی تهیه کرده است که کارگردان کار، کمال تبریزی، خودش هم از فضای دیگری آمده بود و وضعیت امروزش را به هیچوجه نمیشد سالها پیش حدس زد. تبریزی اگر در سالهای ابتدایی دهه ۷۰ با کاراکتری مثل کاراکتر امروز خودش روبهرو میشد، معلوم نبود با او چه میکرد. چه چیزی در این سالها تغییر کرده و سینمای ما چرا در دسته یکسری از معتبرترین مردان و زنانی که به نمادهایش تبدیل شده بودند، چنین سقوط تعجبآوری را تجربه میکند. وقتی میرکریمی در ۱۳۷۸ «کودک و سرباز» را با سرمایه خودش میساخت، نهتنها دستمزد کارگردانی نگرفت، بلکه در بخشهایی از کار که پروژه بهدلیل مسائل مالی متوقف شد، وقتی عوامل دیدند که کارگردان اتومبیل شخصیاش را برای فروختن به پشت صحنه آورده، روحیه گرفتند و بدون چشمداشت مالی، از ساخت فیلم حمایت کردند. اما «ما همه با هم هستیم» که گرانترین فیلم سینمای ایران تا امروز به استثنای پروژه «محمد رسولا...(ص)» بوده، تمام هزینهها را بابت حضور چهرههای مشهور پرداخت کرده است که بدون قصه و بدون شخصیتپردازی در یک محیط دورهمی میچرخند.
این بخشی از مصاحبه میرکریمی با امید روحانی در ۱۳۷۸ است که با موضوع فیلم «کودک و سرباز» انجام شده بود، یک مقایسه ساده بین شیوه انتخاب و تعامل با هنرپیشههای این فیلم و «ما همه با هستیم»، بهخوبی نشان میدهد تفاوت میرکریمی امروز با فیلمساز سنتگرا و مذهبی اما رو به جلوی مبتکر ۲۰ سال پیش چقدر زیاد است: «یادم هست شب قبل از شروع اولین روز فیلمبرداری، محیط سردی بین همه حکمفرما بود و من میدانستم این محیط سرد یعنی اتلاف یک روز کاری و هدر رفتن تعداد زیادی نگاتیو. دو تا متکا گذاشتم گوشه اتاق و از بیژن سلطانی بازیگر نقش راننده کامیون و مهدی لطفی بازیگر نقش کودک و روحالله حسینی بازیگر سرباز خواستم که روی آنها بنشینند و فرض کنند که داخل کامیون نشستهاند. به دستهای کودک دستبند زدم و یک سینی هم بهجای فرمان اتومبیل به دست بیژن سلطانی دادم و گفتم رانندگی کن. راننده درباره ماجرای این دو نفر از من پرسید. گفتم چرا خودت از آنها نمیپرسی؟ راننده شروع کرد به بازی و برای اینکه نقش واقعی از کار دربیاید، بوق زد. همه زدند زیر خنده و من خوشحال بودم که نه نگاتیوی مصرف شده و نه زیر آفتاب کویر وقتمان تلف شده. وقتی خندهها تمام شد، شروع کردند به حرف زدن.
من هم شروع کردم به یادداشت کردن حرفهای آنها...» میرکریمی ۲۰ سال بعد از آن گفتوگو با امید روحانی، گفتوگوی دیگری را این بار همراه کمال تبریزی و درباره «ما همه با همه هستیم» پذیرفت که توسط روزنامه همشهری برگزار میشد و در آن اعتراف کرد که اعتقاد نداشته حضور این همه چهره مشهور در فیلم، لزوما به فروش آن منجر میشود: «حضور این تعداد بازیگر ضرورتا به فروش نمیانجامد و توقعی ایجاد میکند که خودش عوارض دارد؛ چون تماشاگر از این بازیگران انتظاراتی دارد که در فیلم ما اصلا اجازه ظهور و بروز به آن داده نشده است» او این را گفت اما دلیل چنین کاری را خواسته سرمایهگذار فیلم عنوان کرد: «طبعا این افراد دغدغههای فرهنگی شبیه به ما ندارند و درواقع میخواهند در فیلمی که برایش سرمایه آوردهاند، همه کسانی که با آنها خاطره دارند را جمع کنند.» چه چیزی در این ۲۰ سال تغییر کرده که میرکریمی را راضی میکند تمام اعتباری که برای بهدست آوردنش ۳۲ سال تلاش کرده بود را پای هوسهای میلیاردر یکشبه و مشکوک هزینه کند؟ او میگوید: «من آدمهایی را میشناسم که ۲۰سال پیش در این سینما هیچچیزی نداشتند، اما الان چندتا سینما دارند. خب، در این ۲۰ سال چه اتفاقی افتاده؟ چرا کارگردانها (مثل تهیهکنندهها) پولدار نشدند و اینقدر رشد نکردند؟ من غر نمیزنم اما برای ساخت فیلم قصرشیرین ماشین خودم را فروختم و بیماشین هستم.» فروختن خودروی شخصی برای پیش بردن یک پروژه سینمایی، کاری است که او ۲۰ سال پیش هم حاضر به انجام آن شده بود، اما بابتش از کسی احساس طلبکاری نمیکرد. شاید این جملات مشخص کند که در این ۲۰ سال چه چیزهایی تغییر کرده است. میرکریمی در ۲۰ سال پیش یک فیلمساز ناشناخته و تازهکار بود و حالا همه او را میشناسند، عضو فرهنگستان هنر است، سابقه ریاست خانه سینما را دارد، چند سال است که دبیری جشنواره جهانی فجر را برعهده دارد و بهطور کل در جامعه فرهنگی کشور جایگاه مناسبی پیدا کرده است؛ اما با این حال میگوید که رشد نکرده و یک جمله بعد منظور خودش از رشد کردن را مشخص میکند؛ پولدارشدن، خریدن چند سالن سینما و... این چیزی است که در این ۲۰ سال تغییر کرده؛ دگرگونی آرمانها و قرار گرفتن چیزهایی که روزگاری مذموم بودند، در جایگاه ارزشهای جدید. در آن زمانها پولدوستی عبارت مذمومی بود و برای خیلیها ناسزا بهحساب میآمد؛ چه برسد برای کسانی که جزو اصحاب فرهنگ و هنر هستند، اما حالا میشود راحت از اینکه هدف پول است و اگر هدف شما این نیست، لابد بچهگانه و خامباورانه فکر میکنید صحبت کرد. چنین وضعی، نتیجه پیرشدن سینمای ایران و بستهبودن درهای آن روی کسانی است که خارج از شبکه خویشاوندیاش قرار دارند؛ یعنی وضعی که در دیگر ارکان جامعه هم با آن روبهرو هستیم. تنها جوانهای خارج از چنین شبکههایی میتوانند مثل ۲۰ یا ۳۰ سال پیش میرکریمی فکر کنند؛ نه کسانی که دیگر انگیزهای برای ابلاغ محتواهای ناگفته و قرارگرفتن در جایگاههای ویژه فرهنگی ندارند، یعنی کسانی که فیلمهایشان ساخته شده و جایزههایشان را گرفتهاند و فقط چیزی که برای دغدغهشدن در ذهنشان باقی میماند پول است. اگر این جوانهای خارج از شبکه میآمدند و عرصه را رقابتی میکردند، امثال میرکریمی و تبریزی را هم در فضا و اتمسفری دیگر قرار میدادند، اما امروز سینمای ایران در کوچهای باریک گیر افتاده که یک سوی آن بنبست است و سوی دیگرش ورودممنوع.
آخرین وسوسه
میرکریمی دو فیلم اولش را با تهیهکنندگی دیگران و سرمایهگذاری خودش ساخت. فیلم اول او را وحید نیکخواهآزاد و فیلم دوم را منوچهر محمدی تهیه کرده بودند. اما او از آن روز تا به حال تهیهکننده تمام فیلمهای خودش بوده و چهار فیلم دیگر را هم به کارگردانی افراد دیگر تهیه کرده است. فیلمهایی که میرکریمی برای کارگردانان دیگر تهیه کرده، بهجز «ما همه با هم هستیم»، همگی در مسیر حمایت از فیلماولیها قرار داشتند. شخصیت تهیهکنندگی میرکریمی در «ما همه باهم هستیم» تفاوت محسوسی با دوره پیش از آن دارد. کارهایی که او به کارگردانی افراد دیگر، قبل از این فیلم تهیه کرده بود، عبارتند از «خسته نباشید!» به کارگردانی افشین هاشمی و محسن قرایی، «تاج محل» به کارگردانی دانش اقباشاوی و «حق سکوت» به کارگردانی محمدهادی نائیجی. هیچکدام از این فیلمها بازیگران چهره و چندان مشهوری نداشتند. البته میرکریمی درباره «ما همه با هم هستیم» هم ادعا میکند که «ابتدا قرار بود یک فیلم اولی این کار را بسازد، اما در پروسه گرفتن پروانه ساخت، برای آن فیلمساز اول دچار مشکلاتی شدیم؛ ضمن اینکه کار بعد از چند جلسه وقت گذاشتن من برای فیلمنامه پیچیدهتر شده و نیاز به یک کارگردان حرفهای احساس شد.» اما باز هم بههیچوجه نمیشود فضای این کار را با آثار قبلی میرکریمی مقایسه کرد، هرچند یک فیلمساز اول پشت قاب قرار میگرفت. او میگوید: «وسوسه شدم فیلم را خودم بسازم و یکی از آرزوهایم این است که روزی فیلم کمدی بسازم. اما در تجربه اول (کمدی)، برای من کارکردن با این همه آدم در صحنه سخت بود و احساس کردم مسئولیت کار مدام در حال سنگینتر شدن است.
ابتدا قرار بود دو، سه بازیگر چهره در فیلم باشند، اما مدام این تعداد بالا رفت و فیلم در ایدهپردازی بزرگتر شد و آنجا فکر کردم ریسک نکنم و از کمال (تبریزی) خواهش کردم بیاید.» نسبت سیدرضا میرکریمی با بازیگران فیلمهایش بهعنوان یک کارگردان غیرتجاری، تا قبل از «یه حبه قند» به جهانی دیگر تعلق داشت و از آن پس بود که تغییرات محسوسی کرد. میرکریمی در مقام کارگردان، بعد از یه «حبه قند» بود که بهطور کل با محوریت هنرپیشههای مشهور و حرفهای داستانهایش را جلوی دوربین برد. او کمکم سینمایی پیدا کرد که جنبههای فمینیستی داشت و درعینحال بار اصلی قصه را مردی تنها در اتومبیلش به دوش میکشید. «امروز»، «دختر» و «قصرشیرین» اینگونه بودند. هر چند «خیلی دور، خیلی نزدیک» همچنین فضایی داشت؛ اما تم فمینیستی آن بسیار کمتر بهنظر میرسید. این مرد تنهای اتومبیلسوار را از سینمای کیارستمی آورده بود و این با فضای سالهای اول فعالیتش همخوانی بیشتری داشت. اما میرکریمی را فقط با کارگردانیهایش نمیشود شناخت و شخصیت این فیلمساز بهعنوان تهیهکننده، تفاوت محسوس او با سالهای قبلش و جهانبینی تازهای که پیدا کرده را بهتر و واضحتر نشان میدهد و در ضمن، این یک بررسی شخصی باقی نخواهد ماند و قابل تعمیم به کسر قابلتوجهی از فیلمسازان همنسل او در سینمای ایران است. از آنجایی که میرکریمی سرمایهگذار دو فیلم اول خودش و تهیهکننده باقی آنها بوده، میشود نوع حضور بازیگران در این پروژهها را با پروژهای مثل «ما همه باهم هستیم» مقایسه کرد و به اینکه در این ۲۰ سال دقیقا چه چیزهایی تغییر کرده بیشتر پی برد.
زیر نور ماه
سیدرضا میرکریمی در نشست پرسش و پاسخ فیلم «زیر نور ماه» در تالار حافظ شهر شیراز، درمورد هنرپیشههای فیلمش میگوید: «درمورد نابازیگران زیاد میشود صحبت کرد. از نظر من آنها باید واکنش طبیعیشان را ارائه بدهند، لذا لازم نیست قصه را کامل بدانند یا فیلمنامه را بخوانند، اگر به آنها فرصت فکرکردن داده شود، ممکن است عکسالعملشان غیرطبیعی و حسابشده باشد.» او در این صحبتها مشخص میکند اساس نوع فعالیتش در سینما، کار با چنین افرادی است که آنها را اصطلاحا نابازیگر میخوانند: «من گرافیک خواندهام و فکر میکنم مبانی هنرهای تجسمی کمک میکند که در هر کجا که لازم است از گستره تصویر استفاده کرد، من بیشتر تجربه کردهام و میتوانم بگویم اتودهایم را در تلویزیون زدهام. درمورد نابازیگران باید بگویم مهمترین مساله، دادن حس اعتماد به آنهاست.» میرکریمی این نوع نگاه به فیلمسازی را در تعریف کلیتری که همخوان با فرهنگ بومی کشورش میدانست، تعریف میکرد: «من همراه فیلم در ژاپن و فرانسه بودم و انعکاس را در آمریکایجنوبی، هند و جاهای دیگر دنبال کردهام، فقط برخوردهای اروپایی از این نوع بوده است که پایان فیلم را نپسندیدهاند و آن را در حالتی از تعلیق و رهاشدگی میخواستهاند. درحالیکه این به فرهنگ آنجا برمیگردد، ما آدمهای ناامیدی نیستیم و تقلب نباید به سلیقه ما راه پیدا کند، چرا باید ناامیدی در فیلم حاکم شود؟»
اینجا چراغی روشن است
میرکریمی بعد از موفقیت زیر نور ماه، کمکم توانست بهکار کردن با هنرپیشههای حرفهایتر فکر کند و این اتفاق برای «اینجا چراغی روشن است» افتاد. اما این تصمیم شکست خورد چون حمید فرخنژاد، هنرپیشه اصلی فیلم، بهموقع سر فیلمبرداری حاضر نشد و صدمات زیادی به پروژه زد. میرکریمی در مصاحبهای که ۱۳ مهر ۸۱ با خبرگزاری ایسنا انجام داده بود، از تعطیلشدن پروژه ساخت این فیلم پس از ۲۰ روز بهخاطر حضور نیافتن حمید فرخنژاد خبر داد. «آقای فرخنژاد از اول مرداد تا پایان شهریور قراردادی برای بازی در فیلم آقای «رضا کریمی» (زیر آواز باران) داشت و بعد از آن بهواسطه قراردادی که با ما داشت، قرار شد از اول مهرماه در اختیار ما باشد. از اول مهر تا به حال، هر چه منتظر آقای فرخنژاد شدیم نیامده و هر چه با تهیهکننده و برنامهریزان پروژه تماس میگیریم، جواب قانعکنندهای به ما نمیدهند» میرکریمی که غیر از کارگردان، تهیهکننده «اینجا چراغی روشن است» هم بود، نهایتا از تهیهکننده آن فیلم و خود فرخنژاد شکایت کرد و حبیب رضایی جایگزین آن شخصیت شد. این اولین تجربه میرکریمی در کار با چهرههای مشهور و حرفهای سینما و اساسا اولین تهیهکنندگی او بود، تجربهای که بهواسطه عدم آشنایی این فیلمساز با چالشهای بخش تولید در سینمای ایران، به شکست کلی پروژه انجامید. بعد از این اتفاقات حبیب رضایی جایگزین حمید فرخنژاد شد، اما فیلم نتوانست موفقیت اثر قبلی کارگردانش را تکرار کند.
خیلی دور، خیلی نزدیک
الهام حمیدی که یکی از دو بازیگر اصلی «خیلی دور، خیلی نزدیک» بود، میگوید در آن روزها بهرغم اینکه چهره شناختهشدهای در بازیگری بوده، مثل هنرجویانی که پیرو آگهی این فیلم برای انتخاب بازیگر آمده بودند، تست داده و انتخاب شده است. «یادم هست آقای میرکریمی آگهی کرده بود در روزنامه برای پیداکردن کسی که پرستاری بداند یا دانشجوی پزشکی باشد و مسلط به گویش مشهدی. با اینکه قبلا در سینما و تلویزیون بازی کرده بودم، رفتم و تست دادم. البته نظر ایشان بیشتر این بود که نمیخواستند بازیگر آن نقش چهره باشد و دنبال یک بازیگر بومی میگشتند. فیلم دو شخصیت اصلی و تاثیرگذار داشت؛ دکتر جوان خراسانی و پزشکی که آقای مسعود رایگان نقش آن را بازی کرد. من رفتم و تست دادم و خودم خیلی امید نداشتم. آن موقع «مسافری از هند» پخش شده بود و همه من را به نام (پروانا) میشناختند.» او میگوید وقتی میرکریمی من را دید، گفت «برای نقش دختر این فیلم، خیلی شیک هستم! درواقع ایشان یک دختر روستایی میخواست» اما بالاخره انتخاب شدم، اما نه بهعنوان چهرهای مشهور؛ «بعد آقای میرکریمی به من گفت ببینم میتوانی کاری کنی که نقش پروانه از ذهن مردم پاک شود؟ میگفت فیلم من دو تا نقش بیشتر ندارد و نمیخواهم وقتی مردم میروند سینما، یاد شخصیت پروانه بیفتند. اگر میتوانی این قول را به من بدهی، قرارداد ببندیم؟»
به همین سادگی
«به همین سادگی» فقط یک هنرپیشه اصلی داشت. هنگامه قاضیانی که این نقش را بازی کرد، پیش از آن در چند پروژه سینمایی دیگر، نقشهایی کوتاه و عمدتا فرعی داشت. او خودش میگوید «در شمال کشور مشغول بازی در یک تلهفیلم به کارگردانی احمد مرادپور بودم که پوپک مظفری، دستیار کارگردان «به همین سادگی» با من تماس گرفت و گفت بروم برای فیلم جدید آقای میرکریمی تست بدهم. در فرصتی که پیش آمد، به تهران آمدم و به دفتر تولید «به همین سادگی» رفتم و مقابل دوربین با چادر و روسری تست دادم. من رفتم تا دو هفته بعد که دوباره با من تماس گرفتند و از من خواستند برای تست گریم به دفتر بروم. آقای میرکریمی اصلا نمیخواستند طاهره چهره شیکی داشته باشد.» بهطور قطع اگر میرکریمی، بازیگر «به همین سادگی» را از میان چهرههای مشهور سینمای ایران انتخاب میکرد، نهتنها نمیتوانست از آن «شیک بودن» که الهام حمیدی هم به پرهیز از آن اشاره میکرد گریزی داشته باشد، بلکه حتی بههیچوجه ممکن نبود بتواند بازیگرش را برای رسیدن به این سطح از باورپذیری بازیها کنترل کند و تمرین بدهد: «ابروهایم را کاملا پر کردند و از من خواستند هفت، هشت کیلو وزن اضافه کنم، به همین دلیل من سهوعده غذایی پلو میخوردم تا پف روی چهرهام نمایان شود. پس از گذراندن این مراحل روزی به من خبر دادند که برای بازی در نقش طاهره انتخاب شدهام.» و تمام اینها تازه برای مرحله انتخابشدن بود و بازی در فیلم، فصل جدیدی از کوششها بهحساب میآمد: «به من گفتند باید در فیلم با لهجه آذری صحبت کنم و من اعلام کردم اصلا نمیتوانم با این لهجه حرف بزنم... کارگردان تاکید داشت طاهره حتما باید لهجه آذری داشته باشد. بنابراین من تمرین را شروع کردم. رابطهام را با دیگران حتی خانوادهام قطع کردم. خودم را در قرنطینه قرار دادم و برای یک ماه از ساعت یک تا ۷ بعدازظهر به دفتر میرفتم، یک بافتنی دستم میگرفتم، با هیچکس صحبت نمیکردم و فقط به آهنگ صدای خدایی (دستیار کارگردان) که آذری صحبت میکرد، گوش میدادم و وقتی به خانه برمیگشتم با خودم تمرین میکردم.»
*فرهیختگان
ارسال نظر